نیمه ی من :))

ساخت وبلاگ
از تصویر خودم روی شیشه ی بالای اب سرد کن بیزارم. جزییات صورتم را بیش از حد، واضح نشان میدهد. دقیقا شبیه به چشم هایم که زودتر از هر چیز دیگری واقعیت های ذهنم را لو میدهند.  خودم هم میدانم که این روزای طی شده هیچ شباهتی به واقعیتم نداشتم. نه چشم ها و نه انعکاسم روی شیشه ی بالای اب سرد کن.  قبلا تر ها نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 90 تاريخ : شنبه 28 اسفند 1395 ساعت: 4:23

این  اعتقاد قلبی من است که هر افسانه ای برای وجود داشتن نیاز به یک داملبدور دارد. شخصی با هویتی تقریبا ناشناخته که به جای مرسی از مچکرم استفاده میکند.    یوروس* که شروع به وزیدن کند، با موهای کز خورده در باد روی بالکنی سرد از خاطرات تمام نشده می ایستند و ارام شروع به شمارش معکوس تا زمان ریختن اولین قطره های اشکت میکنند. شاید لعنتی بودن ارثی باشد، شاید.  * بادِ شرقی نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:43

بعضی حرف ها را نه به راسن میتوانم بگویم و نه به مهری. بعضی حرف ها مثل حالات روحیِ اخیرم. مثل گریه هایی که نمیکنم. واقعیت این است که کنکور تمام زندگیم را مختل کرده و من نمیتوانم ضعیف بودنم را به کسی نشان دهم. چند هفته پیش گوشه ی اتاق مطالعه همه ی حرف های نزده عم گریه شد و ریخت روی یقه ی لباسِ زهرا. از ان روز به بعد دیگر گریه نکردم. دقیقا همان روزی که رعنا مرا بغل کرده بود و میگفت من قوی ترین ادمِ زندگیش هستم و دوست ندارد من را اینطور ببیند.  دوست دارم مثبت باشم اما این ماجرا روحیه ی من را ضعیف تر از همیشه کرده است. حساس، خجالتی و عصبی شده ام. هر شب که روی نقطه ی امنم سریالِ مزخرفِ مادرم را نگاه نمیکنم و با چشم های خیره به تلوزیون به اینده فکر میکنم سردم میشود. شاید واقعا تقصیر خودم بوده است که ان رشته و ان داشنگاه لعنتی را برای خودم گنده کردم و امروزها که اسفند است حس میکنم در نقطه ی صفر از مسیر قرار گرفته ام. بدترین قسمت ماجرا شاید این است که این ها و اینها ترهای زیادی وجود دارند که من بخاطر ادم های زندگیم نمیتوانم بروزشان بدهم. پشت پرده ای از حقایقی که وجود ندارند قایم شده ام و برایشا نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 21:43

برای تمام شدنِ این چهار ماه لحظه شماری میکنم. برای به هم چسباندن تکه هایی از خودم که جدا کرده بود و احتمالا تا به امروز در نقاطی مرموز از ذهنم به حیات خودشان ادامه میدهند. درونگرایی تشدید شده ام تبدیل به یک روزمرگی دلپذیر شده است. انگار که دنیایی کشف نشده در من جریان داشته باشد. هرچند ناتوانی ام در برقراری ارتباط میتواند در نگاه اول جالب نباشد، اما به طرز غریبی ارتباط کمتر با انسانها برایم دلپذیرتر است. انقدر دلپذیر که حتی تمایلات جنایتکارانه ی درونیم را سرکوب میکنم و در سکوتی شبیه به هفت صبح به تمام کسانی که ممکن بود روزی به دست من کشته شوند نگاه میکنم. فصل جدید شرلوک را دیدم، انقدر تحت تاثیر قرار گرفته بودم که نزدیک بود دقیقه های اخر لپ تاپم را از وسط نصف کنم. شخصیت های جامعه ستیز برای من بیش از حد جذابند. که البته جامعه ستیز های نابغه در درجه ی بالاتری از جذابیت قرار میگیرند. شاید اگر اینستاگرامم را هنوز به قتل نرسانده بودم یک دقیقه ی اخر از فصل چهارم را پست میکردم. که "همه چیز در مورد افسانه است" نیمه ی من :))...
ما را در سایت نیمه ی من :)) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : windbag2016 بازدید : 88 تاريخ : جمعه 6 اسفند 1395 ساعت: 7:13